تا794

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

☘️ تا794...ادامه مطلب
ما را در سایت تا794 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pshab1 بازدید : 92 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1400 ساعت: 1:28

☘️ تا794...ادامه مطلب
ما را در سایت تا794 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pshab1 بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 14 آذر 1400 ساعت: 1:28

رمان #پرنیان_شب #795به دستم خیره شدم و دوباره به آریو نگاه کردمهنوز منتظر جواب من بود  " کیان گفت این یه پیمان قدیمیه بین زوج های خوناشام " آریو نفسشو کلافه بیرون داد و گفت" درست گفته ... فقط ... "" فقط چی ؟ " " فقط حالا که کیان باهات پیمان خون بسته ..."آریو سکوت کرد و انگار حسی بهم میگفت ادامه جمله اش چیه آروم گفتم " اگه من بمیرم ... "" کیان هم ... میمیره ... "با شوک به آریو نگاه کردمکه ادامه داد" اون وردو خوند درسته ؟ تو چیزی نخوندی ؟ " سر تکون دادم که لبخند تلخی زد و گفت " خوبه ... حداقل کیان چیزیش بشه ..‌. تو چیزیت نمیشه "حالا یخ شده بودم ...نه ....نه ...پس اون چیزی که ته نگاه کیان بود وقتی این پیمان رو با من بست... این بود.‌.‌اون رضایت تو چشم هاش...نه ...خیلی نامردی کیان ...سریع بلند شدم تا به سمت در برم که آریو بازومو گرفت" پیمان خون شکستنی نیست مینو " " حداقل میشه منم باهاش پیمان ببندم "" اینو منم بهت اجازه نمیدم ... چه برسه به کیان ... " بازومو از دست آریو آزاد کردم و گفتم " باید با کیان صحبت کنم "خواستم از در برم بیرون که خانم مسنی جلوی در ایستاد نگاهی به سر تا پام کرد و گفت " من دیر کردم ... تو هم که هنوز آماده نیستی ... " الان وقت آرایش کردن نداشتم الان برام فقط کیان مهم بودبا تردید گفتم " شما برین داخل الان میام "  خواستم از اون خانم رد شم که آریو گفت " بهتره زودتر آماد تا794...ادامه مطلب
ما را در سایت تا794 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0pshab1 بازدید : 131 تاريخ : جمعه 22 دی 1396 ساعت: 3:17